این اسمی که انتخاب کردم(ای بابا) هیچ ربطی به مطلبی که می خوام بنویسم نداره واسه خنده نوشتم.
یه روز داداش کوچیکه اومد بهم گفت من امسال می شم متولد 83. لبخندی زده و در پاسخ عرض کردم نه خیر تو همون متولد 84 هستی. کمی اندیشید و گفت: مگه پارسال متولد 84 نبودم... گفتم: خب آره...گفت: خب یه سال گذشته منم باید برزگتر می شم پس می شم متولد 83...خندیدم و خندیدم و البته کلی باهاش بحث کردم تا فهمید چی به چیه...امان از این افکار ساده و بی آلایش کودکانه...
گاهی وقت ها جلوی آینه می ایستم و به خودم می گم ای کاش بچه می موندم و برزگ نمی شدم...زمانی که دلم گرفته...وقتی بار غم و غصه پشتمو خم کرده...روزایی که از این دنیا خسته می شم...شبایی که نمی تونم جلوی شکسته شدن بغضمو بگیرم...و...
در مقابل بعضی وقتا هم از اعماق تَهم آرزو می کنم که کاش بزرگتر بودم...می دونی کی این اتفاق می افته؟...وقتی که بحث رانندگی میشه...زمانی که می خوای یه کاری رو انجام بدی و بهت می گن برو بگو بزرگترت بیاد...روزایی که فکر می کنی عاشق شدی و حرف از ازدواج زدن خیلی زوده...و...
و البته بعضی وقت ها هم پیش میاد که به بودن در این سن و سال افتخار می کنم و باهاش حال . . . مثل همین الان که دارم تایپ می کنم و آهنگ مورد علاقه ام رو گوش می کنم...و...
سپاس و صد سپاس که تا فرجام این نگاشته ی بنده ی حقیر را مطالعه فرمودید. این جانب مستدعی است که نظرات گرانبهایتان را مطالعه و سپس تایید کنم.
نقابدار تنها
نظرات شما عزیزان:
وب با حالي داري به منم سر بزنپاسخ:ممنون که سر زدی
:: موضوعات مرتبط: نوشته های نقابدار، دل نوشته، ،
:: برچسبها: ای بابا, ای کاش, من, نقابدار تنها, نقابدار,